اخذ و اقتباس شاهنامه از متون عربي، به اشعار و امثال تازي محدود نميشود، بلكه در بسياري از ابيات يا تعبيرات اين كتاب، ردّ پاي آيات و روايات اسلامي نيز به وضوح قابل تشخيص است.
به عنوان نمونه، در ابتداي بخش مربوط به جنگ بزرگ كيخسرو با افراسياب، در مدح محمود غزنوي گويد:
خداي جهان يارش و جبرئيل پسِ لشگرش هفتصد ژنده پيل
كه برگرفته از آيهي شريفهي «فَانَّ اللّهَ هُوَ مولاهُ و جبْريلَ»(1) است.
يا در بيت زير كه در مقدمهي داستان بيژن و منيژه آمده:
تو گفتي كه هاروت نيرنگ ساخت گهي ميْ گساريد و گه چنگ ساخت
پيدا است كه اشارت به آيهي شريفهي «... ولكن الشياطينَ كَفَروا يعلّمون النّاس السحر و
ما انزل علي الملكين ببابل هاروت و ماروت...»(2) دارد.
يااين بيت كه در وصف رخش رستم آورده:
بديدي به چشم از دو فرسنگ راه به شب، مورچه بر پلاس سياه
ظاهرا مقتبس از فرمايش نبوي در آن حديث مشهور است كه هشدار ميدهد، جريان شرك در ميان افراد امّتم پنهانتر از راه رفتن مورچه بر سنگ سياه در شب تاريك است: «إنّ الشّرك أخفي من دَبيب النَّمْل عَلي صفَاةٍ سَوْداء في لَيْلَةٍ ظَلْماء».(3)
يا در ابيات زير:
زر و سيم و اسبان آراسته چو داري به دست اندرون خواسته
نبايد فشاند و نبايد فشرد هزينه چنان كن كه بايدت كرد
الهامگيري شاعر از آيهي 29 اسرا: «وَلاتَجْعَلْ يَدَك مَغلولةً الي عُنُقك و لاتَبْسُطْها كُلَّ البَسط فَتَقْعُدَ مَلوما محسورا»، كاملاً قابل تشخيص است.
يا ابيات زير (كه در «هجو نامه» آمده است):
شود جامهات سر به سر عنبري به عنبر فروشان اگر بگذري
از او جز سياهي نيابي دگر وگر تو شوي نزد انگشتگر(4)
تلميحي است به احادثي چون «مثل الجليس الصالح و السوء كحامل المسك و نافخ الكيْر»(5) و يا «مثل الجليس الصالح كمثل الدّادي إن لايجدك من عطره يعلقك من ريحه و مثل الجليس السوء كمثل التبن ان لم يُحرقك بشرره يؤذك بدخانه».(6)
نيز در وصف زيبارويان كشور مازندران (در واقع در يمن يا هند) كه شوق ديدار آنان، كيكاووس مستبد و خود خواه را آن همه به رنج و تعب افكند، ميگويد:
به گلنار(7) شان روي، رضوان بشست بتان بهشتند گويي درست
ويا در جاي ديگر:
تو گفتي كه رضوان بر اون لاله كشت ز خوبان همه بزمگه چون بهشت
و نيز:
نديد و نداند كه رضوان چه كشت به گلشهر گفت آن كه خرّم بهشت
رضوان، خازن و كليددار معروف بهشت است كه بر اساس روايات گوناگون، مأمور تزيين بهشت در روز
بازپسين و بستن درب و تحويل كليد آن به پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم است.(8) در برخي روايات آمده است كه حضرت ابوطالب عليهالسلام در مراسم ازدواج پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم با خديجه عليهاالسلام فرمود: در اين مراسم، عرش و كرسي به اهتزاز در آمده و فرشتگان به سجده افتادهاند، و خداي متعال به رضوان وحي نموده است كه بهشت را تزيين نمايد، حور وغلمان را به صف كشد، جامهاي شراب طهور را آماده سازد و دوشيزگان بهشتي را آرايش كند.(9) انعكاس اين مضمون اسلامي در شعر فوق كاملاً محسوس است. چنان كه در بيت زير نيز، طنين كلام مولا در خطبهي (82) نهجالبلاغه در وصف دنيا: «و من ساعاها فاتَتْهُ و مَن قَعَدَ عَنْها واتَتْهُ»، به وضوح شنيده ميشود:
وگر دوست خواني نبينيش چهر چو دشمنش گيري نمايدت مهر
مهمتر از همه، ميتوان وصف خرد در ديباچهي شاهنامه را شاهد آورد كه ابيات گوناگون آن، عصارهي آيات و روايات اسلامي در باب عقل، و بعضا ترجمهي مستقيم آنها است. ذيلاً ابيات مزبور را ذكر كرده و سپس به مآخذ و منابع احتمالي هر يك توجه ميدهيم:
بدين جايگه گفتن اندر خورد كنون اي خردمند، وصف خرد
ستايش خرد را به از راه داد خرد بهتر از هر چه ايزد بداد
خرد دست گيرد به هر دو سراي خرد رهنماي و خرد دلگشاي
و زويت فزوني و زويت كميست از او شادماني و زويت غميست
نباشد همي شادمان يك زمان خرد تيره و مرد روشن روان
كه دانا ز گفتار او بر خورد چه گفت آن خردمند مرد خرد
دلش گردد از كردهي خويش ريش كسي كو خرد را ندارد زپيش
همان خويش بيگانه داند ورا هُشيوار ديوانه خواند وِرا
گسسته خرد پاي دارد به بند ازويي به هر دو سراي ارجمند
تو بي چشم، شادان جهان نسپري خرد چشم جان است چون بنگري
نگهبان جان است و آنِ سه پاس نخست آفرينش خرد را شناس
كزين سه رسد نيك و بد بيگمان سه پاس تو چشم است و گوش و زبان
حال، به «وحدت» يا«قرابت مضمون» ابيات فوق با مفاد آيات و روايات اسلامي توجه كنيد:(10)
1. خرد بهتر ار هر چه ايزد بداد: ناظر است به رواياتي چون حديث پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم «ما قسم اللّه للعباد
شيئا افضل من العقل» و كلام مولاي متقيان علي عليهالسلام در غررالحكم «العقلُ اَفضلُ موجود»، يا نهجالبلاغه «لامالَ اَعْوَدُ من العقل»، احاديث ديگري چون: «لاعُدَّةَ اَنْفَعُ من العقل»، «لاجَمالَ اَزْينُ من العقل» و «ما من شيءٍ عُبِدَاللّهُ به افضلُ من العقل» و...
2. خرد رهنماي و خرد دلگشاي: راهنمايي و سرپرستي معنوي خرد، مضمون مشترك رواياتي است چون: «كَفي... بالعقلُ دليلاً»، «العقل لهُدي و يُنجي و الجهل يقوي و يردي»، «العقل دليلُ المؤمن»، «اهتدي من أبصَرَ و عقل» و «لكلّ قوم راع وراع العابدين العقل» و...
دلگشايي و سرور انگيزي خرد نيز مفاد اين گونه احاديث است: «أصل العقل القدرة و ثمرتها السرور».
3. خرد دست گيرد هر دو سراي: «بالعقل تُدرَكُ الدّارانِ جميعا و من حرم العقل حرمهما جميعا»، «بالعقلِ يُدركُ كلُّ خيرٍ بإذن اللّه» و «لايفلح من لايعقل».
وزويت فزوني وزويت كميست 4. از او شادماني وزويت غميست
از سُرور انگيزي خرد قبلاً ياد شد. مصرع دوّم نيز هم مضمون است با احاديثي چون: «الكمالُ في العقل» و «كلّ الحرمان بالعقل» و «إنّ الثواب علي قدر العقل» و نيز اخباري چون: «قليل العمل من العاقل مقبول مضاعَف، و كثير العمل من أهل الهوي و الجهل مردود» و «إنّما يُداقُّ اللّهُ العبادَ
في الحساب يومَ القيامة علي قَدْر ما آتاهُمْ مِنَ العُقول في الدّنيا».
دلش گردد از كردهي خويش ريش 5. كسي كو خرد را ندارد زپيش
معنا متناسب است با رواياتي چون: «للعاقل في كلّ عمل إحسان، للجاهل في كلّ حالة خسران» و «إستَرشِدوا العقلَ تُرشَدوا و لا تَعْصُوه»، و نيز: «الجاهلُ مَنْ يَفْعَلُ و يَنْدَمُ وَ إلاّ فَجُنُونُهُ مُسْتَحكمُ».
همان خويش بيگانه داند ورا 6. هُشيوار ديوانه خواند ورا
مصرع اوّل، از حديث قبل (كه براي جهّال، دو نوعْ جنونِ «موقت» و «پايدار» شناخته) برميآيد. مصرع دوّم نيز همسو با احاديثي است نظير: «العقلُ في الغُربَة قُرَبة، الحُمقُ في الوطن غُربة» كه بيخرد را در وطن خويش هم غريب و بيگانه شمرده است.
7. ازويي به هر دو سراي ارجمند: «أعْقَلُهُمْ أرْفَعُهُمْ دَرَجةً في الدّنيا و الآخرة»، «أفضلُ النّاس أعقلُ الناس»، «العقل رُقيٌّ إلي علّيّين»، «أعقلُ النّاس أقربُهُمْ من ا للّه».
به گفتهي قرآن مجيد، دوزخيان نيز ميگويند: «لو كنّا نسمع او نعقل ما كنّا من أصحاب السّعير» (ملك: 10).
8. گسسته خرد پاي دارد به بند (يعني به منزلهي چهارپا و حيوان است): «من عدم العقل فانّه
يلحق بمنزلة البهائم» كه خود متخذ است از آياتي چون: «أمْ تَحْسَبُ أنَّ أكثَرَهُمْ يسمعون أو يعقلون؟! إنْ هُمْ إلاّ كالأنعام بل هم أضلُّ سبيلاً». (فرقان، 44)، و نيز (ر. ك، اعراف، 178).
تو بيچشم، شادان جهان نسپري 9. خرد چشم جان است چون بنگري
همسو و قريب المضمون است با رواياتي چون: «إنّ ضوءَ الرّوح العقلُ» و «العاقل إذا أبصرَ بِعَيْنه شَيئا عَرَفَ الحقَّ منْهُ» و نيز: «مَثَلُ العقل في القلب كَمَثَلِ السّراج في وَسَط البَيْت» و «إنَّ التَفْكُّرَ حَياةُ قَلْب الْبَصير كَما يَمْشي المُسْتَنيرُ في الظُّلُمات بالنُّور».
10. نخست آفرينش خرد را شناس: كه ترجمهي مستقيم حديث نبوي مشهور «أوَّلُ ما خَلَقَ اللّهُ العَقلَ» ميباشد كه به نحو مرسل و مقطوع السّند، در كتاب «غوالي اللئالي» آمده و روايات متعددي از طريق شيعه (به نحو مطلق يا مقيّد) در تأييد آن وارد شده است؛ نظير: «إنّ أوَّلَ خَلق خَلَقَهُ اللّهُ عَزَّ و جَلَّ العقلُ ...»(11) و «إنَّ اللّهَ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أوَّلُ خلْقٍ خَلَقَهُ من الرُّوحانيين عن يمين العرش من نوره».(12)
نگهبان جان است و آنِ سه پاس 11. •••
كزين سه رسد نيك و بد بيگمان سه پاس تو چشم است و گوش و زبان
به نحو كلّي يا ضمني، هم مضمون با رواياتي است، نظير: «النُّفوس طلقة لكنَّ أيدي العقول اعَنَّتْها من
النُّحوس» و فرمايش پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم : «إنَّ العقلَ عقال منَ الجَهل، و النَّفْسُ مثْلُ اخْبَث الدَّوابِ فَإنْ لَمْ تُعْقَلْ حارَتْ» و نيز احاديثي چون: «الأدَبُ في الإنْسان كَشَجَرةٍ أصْلُهَا الْعَقْلُ»، «العاقل مَنْ عَقَلَ لسانَهُ» و «العاقلُ مَنْ صانَ لسانَهُ عن الغيبة» و «لسان العاقل وراءَ قلبه و قلب الجاهل وراءَ لسانه»...
به نمونهاي ديگر از پرتوافشاني قرآن و احاديث بر شاهنامه، توجه كنيد:
در پايان بخش «پادشاهي اردشير»، با اشعاري شيوا به مدح خداوند ميپردازد و نكتهي جالب در اين تحميد و تقديس آن است كه شاعر، دقيقا به آيات زير از قرآن نظر داشته و مضمون آنها را به نظم آورده است:
«انّ ربكم اللّه الذي خلق السموات و الأرض في ستّة ايّام ثمّ استوي علي العرش يغشي الليل النهار يَطلبُهُ حثيثا و الشمس و القمر و النجوم مسخّراتٌ بامره تبارك اللّه ربّ العالمين» (اعراف، 54).
«اللّه الذي جعل لكم الارض قرارا و السماء بناءا و صوَرّكم فاحسن صُوَركم و رزقكم من الطيّبات ذلكم اللّه ربّكم فتبارك اللّه ربّ العالمين هو الحيّ لا اله الاّ هو فادعوه مخلصين له الدّين الحمدللّه ربّ العالمين» (غافر، 64ـ65).
«هو الأول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بكلّ شيء عليمٍ هو الذي خلق السموات و الارض في ستة ايّام ثمّ استوي علي العرش يعلم ما يلج في الارض و ما يخرج منها و ما ينزلُ من السماء و ما يعرج فيها...» (حديد، 3 ـ 4).
اشعار فردوسي چنين است:
مكان و زمان و زمين آفريد بر آن آفرين كافرين آفريد
هم آغاز از اويست و فرجام از وي هم آرام از اويست و هم كام از وي
كم و بيش گيتي بر آورده است سپهر و زمان و زمين كرده است
سراسر به هستيّ يزدان گواست ز خاشاك ناچيز تا عرش راست
شناسندهي آشكار و نهان جز او را مخوان كردگار جهان
«ابوالفضل مستوفي» از فضلاي قرن هفتم، ضمن ترجمه و شرح كلمات قصار اميرمؤمنان علي عليهالسلام بعضي از ابيات شاهنامه را با كلمات مولا تطبيق كرده است. مثلاً اين كلام مولا: إذا تغيّر السلطانُ تغيّر الزمان (چون بگردد سلطان از حال خود، بگردد روزگار) را بر اين ابيات از شاهنامه، پرتوفشان دانسته است:
كه گردد زمانه سراسر تباه مبادا كه بيداد آيد ز شاه
بود بچهي باز را چشم كور نزايد به هنگام بر دست گور
نيابد به نافه درون بوي مشك(13) شود در جهان چشمهي آب خشك
بدين گونه، ميبينيم كه استاد طوس، غوّاص وار در درياي معارف اسلامي فرو رفته و دُرهاي ثمين و گرانسنگي را كه از بُن اين دريا به چنگ آورده،
در سِلكِ ابيات شاهنامه به نظم كشيده است.
«بديع الزّمان فروزانفر» استاد مسلّم ادب در عصر اخير، شاهنامه را ـ علاوه بر «معني و مضمون» ـ در «قالب و فرم» نيز شديدا تحت تأثير قرآن مجيد شمرده است:
اسلوب و روش نظمي شاهنامه از اسلوب قرآن گرفته شده و هر چه در آنجا، از حيث بلاغت، منظور و طرفِ بحثِ بُلَغا است، اينجا تقليد و نظير آن ايجاد ميشود.»
در اين موضوع، بايد مفصل بحث كرد و اسلوب قرآن را شرح داد تا مقصود به خوبي واضح گردد. لكن در اين جا به دو مثال قناعت ميكنيم كه يكي دربارهي نظم جُمَل است و آن اين است:
به گلشهر تازي فرنگيس زود پيامي فرستاد پيران چو دود
بگفت آن زمان با فرنگيس شاد شود تا رساند سوي شاهزاد
كه براي ارتباط مصراع دوم از بيت دوم با مصراع اوّل از همين بيت، ناچار بايد چند جمله تقدير كرد، چنان كه در اين آيه: «اَنَا اُنَبِّئُكُمْ بتَاْويله فَاَرسِلُون يُوسُفُ أَيُّهَا الصدّيِقُ»، چند جمله حذف شده و منظور بُلغاي قديم و جديد گرديده است؛ و ديگري دربارهي نماياندن معاني در عباراتي رساتر و روشنتر يا پنهانتر و آن اين بيت است:
بخواهش، بر شاه پيروزگر تَهَمْتَن بيامد بگسترد پر
كه از اين جملهي قرآني «وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ
الذُّل» ترجمه شده است.
همين طور، كناياتي كه در اشعار عرب مقبول است به شخص يا به نظير، ترجمه شده و گاهي از اصل بهتر و روشنتر است؛ مانند اين بيت:
تو جايِ خرَد را مگردان تهي و گر دير يابيم زو آگهي
كه جاي خرد، ترجمهي «وطنُ النُهي» است در اين قطعهي «ابوتمام طائي»:
منهم لاعباء الوَغي حمّال كَمْ صارمٍ عَضْبٍ انافَ علي قفا
وطنَ النُهي من مفرق و قذال سبق المَشيبُ إليه حتّي ابتَزَّه
از آن بهتر است.(14)
و از همين جا ميتوان دانست و مسلّم داشت كه فردوسي از اشعار عرب، نه مايهي اندك، بلكه سرمايهي فراوان داشته و به احتمال قوي در علوم عربيّت، استادي توانا و زبردست بوده و چنان كه خود گويد، بسي نامه از گفتار تازي خوانده است...
فردوسي از اخبار و احاديث اسلامي مطلع بوده و جاي جاي ترجمهي آنها در شاهنامه ديده ميشود.(15)
به عنوان نمونهاي ديگر از اثرپذيري فردوسي از اسلوب ادب عربي و قرآني، ميتوان به «استعمال مصدر به صورت مفعول مطلق» (براي تأكيد يا بيان چگونگي فعل) در شاهنامه اشاره كرد كه شواهد متعددي بر آن ميتوان از ديوان استاد طوس آورد:
دژم روي، زآن پس بدو داد چنگ بپرسيد پرسيدني چون پلنگ
چنان كامد آواز بر چاهسار بخنديد خنديدني شاهوار
چو بيدار شد، اندر آمد به جنگ(16) بغرّيد غرّيدني چون پلنگ
همچنين ميتوان از «تطابق صفت و موصوف در افراد و تثنيه و جمع» در جاي جاي شاهنامه ياد كرد كه اقتباس مستقيم از ساختار زبان قرآن ـ عربي ـ است: «نامداران فرّخ مهان، نهنگان مردم كُشان، روزبانان مردمكُشان، نرّه ديوان جنگ آوران، نامداران جوشنوران، سواران پولادخايان و دليران خنجرگذاران، گرزداران مردم كشان، تركان جنگآوران، نامداران گردنكشان، نيزهداران جنگ آوران و مرزبانان نامآوران، و سواران مردم كشان؛»
همه نامداران فرّخ مهان نهادند سر سوي شاه جهان
به دست نهنگان مردم كُشان نه زو زنده بينم نه مرده نشان
گرفته دو مرد جوان را كشان از آن روز بانان مردم كشان
وز آن نرّه ديوان مازندران و زآن گرگساران جنگ آوران
فراز آورم لشكري بيكران من اكنون ز تركان جنگآوران
به دست كسي ناسزا رايگان شدند آن جوانان آزادگان
همه مرزبانان نام آوران همه نيزه داران جنگ آوران
بيارم سواران مردم كشان(17) من از لشكر ترك هم زين نشان
آري، ذهن و ضمير استاد طوس، به گونهي «منشوري چند پهلو» است كه از يك سو فروغ و نور ميگيرد و از ديگر سو آن همه را چونان رنگين كماني بر دل آسمان شهنامه مينشاند؛ و استاد
خود، زنبور عسلي كه در بوستان فضل و ادب، بر گلهاي فراوان نشسته، از عصارهي آنها در صافي طبع خويش شهدي دلانگيز ساخته و در بلور انديشه و احساس خوانندگان ميريزد.
و آنگاه در ميانهي آن كانونهاي نور كه بر قلب وي تافته و از منشور شاهنامهاش سر زدهاند، قرآن مجيد و احاديث معصومين عليهمالسلام جلوه و جايگاهي ديگر دارند... كه تأثير اين دومي، يعني احاديث، به ويژه سخنان مولاي متقيان علي عليهالسلام (كه توحيد صدوق و نهج البلاغهي رضي از آن سرشار است)، خاصه در صفحات آغازين شاهنامه كاملاً هويدا است.
بنابراين، درست است كه شاهنامه، از سر تا به بُن، قصهي شاهان پيش از اسلام، و به اصطلاح، حديث گبركان است. امّا در حقيقت، اين كتاب، با اشعار توحيدي ـ ولاييِ فردوسي و تذكرهاي پندآموز و عبرتانگيز وي، جاني تازه يافته و سخني كه نظامي گنجوي در باب «منظومهي خسرو و شيرين» دارد، در باب ديوان استاد طوس نيز صادق است.
نظامي، در پاسخ به اعتراض كساني كه ميگفتهاند چرا دربارهي مُغان و آتشپرستان شعر گفتهاي؟ ميگويد:
چراغي بر چليپايي نهاده دُري در ژرف دريايي نهاده
چراغ از قبله ترسا جدا كن تو دُر بردار و، دريا را رها كن
عبارت بين كه طلق اندود خون است مبين كآتشگهي را رهنمون است
سر و بُن بسته در توحيد معراج عروسي بكر بين با تخت و با تاج
بيراه نيست كه گفتهاند:
... كاري كه در شعر فردوسي صورت گرفت، ثبت موجوديّت و هويّت ايران در دفتر دين اسلام بود. شعر فردوسي، شجرهاي است كه در سايهي آن، فرهنگ ايراني و تاريخ و زبان اين قوم با اسلام بيعت كرده است. از اين لحاظ، فردوسي، به راستي يك شخصيت دورانساز در تاريخ فرهنگ ايران در دورهي اسلامي است و شاهنامه، سند پيوند معنويت فرهنگي ما با دين اسلام است.
پيوندي كه فردوسي ميان ايران و اسلام برقرار كرد، بيعتي بود كه قوم ايراني با شريعت اسلام كرد، و خطبهي اين بيعت، به زبان فارسي خوانده شد. پس از اين بيعت، زبان فارسي وارد مرحلهي جديدي شد. اين مرحلهي جديد را ميتوان مقدس شدن زبان فارسي خواند...
البته تجربهي فردوسي، هنوز ابتداي كار بود. اگر بخواهيم در اينجا از تمثيلي استفاده كنيم تاريخ مقدس شدن زبان فارسي را ميتوانيم به حالات و مقامات سالكي تشبيه كنيم كه پس از بيعت، قدم در راه سلوك ميگذارد تا به ذوق و كشف و شهود رسد. تجربهي فردوسي، بيعت زبان فارسي و
تشرّف آن به معنويت اسلامي بود، ولي در اين مرحله هنوز از ذوق و حال و كشف و شهود خبري نبود. اين ذوق و حال وقتي پيدا شد كه زبان فارسي در درياي وحي محمدي صلياللهعليهوآلهوسلم فرو رفت و مجلايِ معانيِ برخاسته از قرآن شد...!(18)
البته، ديوان استاد طوس يكسره از ذوق و حال و كشف و شهود نيز خالي نيست، و هر چند تعداد ادبيات «عرفاني» در شاهنامه محدود است ولي شاعر در همين معدود ابيات، حرف خويش را ـ رندانه ـ به خوانندهي نكتهسنج زده و در معني، دريايي از مطلب را در كوزه ريخته است.
استاد طوس، در ميان شاعران ايران اسلامي، به عفّت كلام و حُجْب سخن شهره و ممتاز است، و اين امر، از وجوهِ بارز تأثيري است كه آن حكيم چابك انديشه از «قرآنِ مدل» پذيرفته است.
ميدانيم كه قرآن، سرشار از قصص و حكاياتي است كه بعضا هم چون قصهي يوسف، مضاميني سخت شهوي و عشقآميز دارد: همسر زيباي عزيز مصر، دل در گرو مهرِ يوسف مينهد و با تمهيداتي ظريف، كه هر كس را به دام شهوت ميافكند، ميكوشد تا معشوق جوان خويش را در پس درهاي
بسته و عمق تالارهاي تو در توي، «به گناه وا دارد». يوسف، امّا، با رشتههاي محكم ياد خدا، جان جامهاي از شرم و حيا ميدوزد و با آن، تيرهاي زهرآگين هوس را دفع ميكند و به رغم اصرار حريف، همچون زرناب و خالصي كه خورشيدوار از دل كوره سر بر ميزند، پاك و مصفّا، از تورهاي شكارِ آن جادو زنِ پرغَنج و دَلال، به دژ عفاف و عصمت ميگريزد و دامن جان از لوث گناه، «پاك نگاه ميدارد».
براي قصّهپردازِ چربدستي كه به وصف اين داستان نشسته است (خاصّه اگر عنصر هتّاك و عقدهناكي باشد كه گويي از «هنر» جز «نَقْبي به فحشاء»! و از «عشق» جز «خُفت و خيز حيواني»! چيز ديگري نميشناسد) فرصت بس مغتنم! و فُصحَتِ بس گستردهاي وجود دارد كه خوك خيال را در مرداب ابتذال به ترقّص در آورد و خوانندهي زبون انديش را، در پس هر درب بستهاي كه زليخا با يوسف پشت سر نهاده است، ساعتها به گشودن عقدههاي سركوفتهي خويش معطل ميسازد...
امّا قرآن شريف ـ اين كتاب حكمت و هدايت، كه نظر به تعاليِ انسانها از خاك تا افلاك دارد و اساسا آمده است كه آدميزادگان را از مَغاكِ شهوات پست حيواني به سفرهاي عِلْوي و آسماني برد، و حتّي بر علايق جنسيِ معمولِ زن و مرد رنگ
خدايي زده آن را از زنگار زنا باز شويد ـ به گونهي ديگري برخورد ميكند: شرح تمهيدات هوسبازِ زليخا را (بيآنكه حتي نام وي را ببرد) همچون دُرّي در دُرجي، در حريري زرتار از كلامي رازآميز و محجوب ميپيچد و در عين طرح اشاراتي كه عاقلان را در فهم ماجرا كفايت ميكند، آنچنان خوانندهي داستان را از تاريكناي آن تالار هوساندود، به روشناي نور ـ اثبات پاكي و صداقت يوسف عليهالسلام ـ بيرون ميبرد كه گويي بر آمدن آفتاب، به تيغ فجر، از گريبان شب را به نمايش گذارده است!
«وَ راوَدَتْهُ الَّتي هُوَ في بَيْتها عَنْ نَفْسه وَ غَلَّقَتِ الأَبوابَ وَ قالَتْ هَيْت لَكَ قالَ مَعاذ اللّه إنَّهُ رَبِّي اَحْسَنَ مَثْواي اِنّه لايفلح الظالمون * وَ لَقَدْ هَمَّتْ به وَهَمَّ بها لَوْلا اَنْ رَآ بُرْهانَ رَبّه كَذلكَ لِنَصْرفَ عنه السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إنَّهُ مِنْ عبادنَا الْمُخْلَصينَ * وَ استْبَقَا الْبابَ وَ قَدّتْ قَميصَهُ منْ دُبُرٍ وَ اَلْفَيا سَيّدها لداالْباب...» (يوسف: 23ـ25).
آفرين بر قرآن! كه اين شيوهي بياني را «أحسن القصص» يعني بهترين شيوهي قصّهگويي و داستان سرايي ميخواند. روش اين كتاب شريف در ديگر موارد نيز چنين است:
در قصهي مريم عليهاالسلام ، پاك نوايي كه به اعجاز الهي از نفخهي روح قدسي بارور شد و گوهري
چون عيسي ـ علي نبيّنا و آله و عليهالسّلام ـ به جهان فضيلت عرضه كرد، همين گونه عفيف و محجوب سخن گفته است (مريم: آيات 16 به بعد) و در داستان آمدن موساي جوان به مَدْيَن نيز، آنجا كه پرنس افتخاريِ! دربار فرعون به دوشيزگان شعيب كمك ميدهد تا رمه خويش را سيراب كنند و آنان نيز به پاداش اين احسان وي را به منزل پدر رهنمون ميشوند، وصفي كه قرآن شريف از رفتار يكي از دختران دارد بس نجيبانه است: «تَمْشي عَلَي اسْتحياء» (قصص: 25). گويي سواري بود كه بر مركب «حيا» نشسته بود، و يا قطاري، كه بر ريلِ «شرم» ره ميسپرد!
در زبان تازي، واژههاي متعددي وجود دارد كه به نحو صحيح و مستقيم بر مجاريِ عملِ جنسي دلالت دارد، امّا قرآن، آنجا كه از پاكي مريم عليهاالسلام سخن ميگويد و يا به مؤمنان دستور ميدهد كه دامن خويش را از لوث فساد پاك نگه دارند، به هيچ يك از اينواژههااجازهيورود به ساحت كلام را نداده و تنها از تعبيري كنايي و مستعار سود جسته است:
«و مريم ابنة عمران الّتي أَحْصَنَتْ فَرجَها فَنَفَخْنا فيه منْ روُحنا» (تحريم: 12 و انبياء: 91). «وَ قُلْ للْمُؤْمنينَ يَغُضُّوا منْ أَبْصارهمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ...» (نور: 30 ـ 31).(19)
در توضيح و تكميل نكتهي فوق، بايد افزود:
فرهنگ و تمدن ديني، اصولاً فرهنگ و تمدنِ «عفاف» و «پوشيدگي» است و اين ويژگيِ مشتركِ اديان، به مثابهي خون در رگ و پي انسان، در تمامي اجزا و شؤون اين تمدن جاري و ساري ميباشد، به گونهاي كه، جلوههاي آن را ميتوان در نظام معماري و شهرسازي، نوع پوشاك، آداب معاشرت، و مناسبات اجتماعيِ جامعهي اسلامي، ديد.
فيالمثل، در نظام معماري و شهرسازي سنّتي اسلامي، وجود درها و ديوارهاي بلند و مرتفع بر گرد منازل، و حتّي تعدّد كوبههاي درب خانهها (كه يكي ـ با صداي مثلاً «بَم»تر ـ براي استفادهي خانمهاست، و ديگري ـ با صداي «زير» براي استفادهي مردها تعبيه شده تا اگر كوبندهي در، زن همسايه بود، مردِ خانه را باز نكند، و بالعكس) و نيز تقسيمبندي فضاي درون خانه به دو بخش بيروني و اندروني (و وجود مقولاتي به نام «حيات خلوت»، «نهانخانه»، «خلوتخانه»، «مُشكو» و «حرمسرا» در منازل و كاخها) و حتي پيچ در پيچ بودن كوچهها و پرهيز از دراز و مستقيم ساختن آنها، نمادهاي مختلف از عنصر «حريم و حيا» در نظام معماري و شهرسازياند.
چنانكه مقولاتي نظير تعارفها و ترحيبهاي شرعي و عرفي ميان افراد (به گونهاي كه حتي حكّام و سلاطين گذشتهي شرق، به هنگام درگيري با رقيب،در نامههايتهديدآميز خويش، حتيالامكان جانب ادب را نسبت به خصم نگه ميداشتند و به اصطلاح پردهدرينميكردند)، تفكيكبخش زنها از مردان در مساجد و محافل ديني و اجتماعي، و استعمال لباسهاي بلند و غيرچسبان (نظير چادر در ميان خانمها، و عبا و قبا و لبّاده يا كت بلند در ميان آقايان)، نمادي ديگر از همان حريم و حيا در حوزهي آداب معاشرت و پوشاك سنّتي به شمار ميروند و همگي،اجزايي به هم پيوسته، بلكه درهم تنيده، از فرهنگ و تمدنِ «محجوبِ» شرقي ـ اسلامي ـ ايرانيِ ما را به نمايش ميگذارند.(20) جالب ـ و در عين حال، تأسف بار ـ اين است كه، همان قدر كه فرهنگ شرقي بر پوشيدگي و عفاف اصرار دارد، فرهنگ اومانيستي غرب بر پردهدري و برهنگي مبتني است.
دوستم، محروم كياعلي كيا، كه بارها اروپا و آمريكا را به گام سياحت و تحقيق پيموده بود، ميگفت مواردي را در غرب، خود شاهد بوده است كه زن و مردي ـ تماما عريان ـ در كنار پيادهرو به كار خوكان مشغول بودهاند و پليس آمده، شَمَدي بر روي آنان افكنده و فقط بابتِ «سدّ معبر» (و نه فيالمثل «خدشهدار ساختن اخلاق و عفّت عمومي») جريمهشان كرده است!
در هنر معاصر غرب، «مدل برهنه» مضمون بسياري از آثار هنري را تشكيل ميدهد و اين امر ريشه در تاريخ چند هزار سالهي غرب (به استثناي قرون وسطي) دارد. در يونان باستان، خدايان را در صور انساني تجسّم ميكردند و از جمله، زيبايي تقديس ميشد. «آفروديت» و «ونوس»، به اصطلاح دو الههي عشق و زيبايي بودند كه تنديس آنها و ديگر ربُّ النّوعهاي اساطيري، برهنه يا با پوششي اندك، تراشيده ميشد. در رم و يونان باستان، حتي توتمهايي از آلت جنسي مرد ميساختند.
كليسا، در صدر تاريخ مسيحيت، با شمايلنگاري به مخالفت برخاست و تصاوير برهنه را تحريم كرد؛ از اين روي در عصر قرون وسطي ـ كه دوران سلطهي آيين كاتوليك بر اروپاست ـ هنري در مجموع پوشيده و محجوب است. ولي در عصر رنسانس كه انسان غربي، به فرهنگ و تمدن يونان و رم باستان بازگشت، اساطير باستاني در قالب قدّيسين و شخصيتهاي مذهبي در آمد و تصاوير برهنه حتي به نمازخانهها نيز راه يافت. از آن پس، مضامين برهنه همواره مورد توجه تصويرگران قرار گرفت، و حتّي در صحنههاي رزمي ـ بيآنكه ارتباطي با واقعيت
داشته باشد ـ رزمندگان به طور برهنه و نيمه عريان مشغول پيكار، نشان داده شدند.
در تابلويي از اوژن دلاكروا، نقاش فرانسوي (1799 ـ 1863 م)، موسوم به «آزادي در پيشاپيش مردم»، آزادي در هيئت زني نيمه برهنه و تنومند، مردم رابهسوي سنگربنديهايادستگاههاي انقلابي رايج در خيابان هاي پاريس آن زمان فرا ميخواند، در حالي كه اطرافيانش همه پوشيدهاند.(21) نيز در تابلويي از ادوارمانه (1823 ـ 1883) موسوم به «ناهار در سبزهزار»، دو مرد پوشيده كنار دو زن برهنه ديده ميشوند كه به اصطلاح تمثال الهههاي رافائل و پريان جورجونه ميباشند كه همراه دو مرد خوشلباس امّا مسلّما عياش در بيشهزاري به تفريح آمدهاند.(22) در آثار بسياري از اين قبيل، بر عنصر برهنگي به بهانهي آناتومي هنري تأكيد شده و اصلي جداييناپذير از زيبايي تلقي ميگردد كه آن نيز خود، ملاك ارزشيابي هنري انگاشته ميشود. در يك ارزشيابي هنري از دو تابلويي كه هنرمند اسپانيولي «فرانچسكو گويا» (1746ـ 1828 م) از زني به نام مايا كشيده است «تابلوي ماياي برهنه بيشتر از تابلوي ماياي پوشيده قيمتگذاري شد».(23) پشت اين جريان، البته، خصوصا در قرون اخير، دست بورژوازي حريص و سوداگر ـ و احيانا صهيونيست ـ را ميبينيم كه با عنصر زن
(بلكه انسان) به مثابهي يك شيء و كالاي مادي برخورد كرده سعي در استثمار و استمتاع از آن در حوزهي اقتصاد و صنعت و فحشا دارد.
تصاويري كه نقاشان اروپايي، پيش از رنسانس از حضرت مريم (مادر مسيح عليهالسلام ) كشيدهاند، با تصاويري كه نقاشان همان سرزمين پس از رنسانس از آن حضرت رسم كردهاند، تفاوت بنيادي دارد: تصاوير قرون وسطي، مريم پاك عليهاالسلام را زني نشان ميدهد كه گويي از سنخ زنان معمولي كوچه و بازار نيست. در صورت او، حُجب و آزرمي نهفته است كه به وي حالتي ملكوتي و آسماني ميبخشد. نقاش سعي ميكند او را شبيه زنان زيبايي كه پيرامون خود ميبيند نكشد، و خلاصه همهي هنر خود را به كار ميبرد تا به او يك زيبايي معنوي ببخشد. امّا نقاش دوره رنسانس و بعد از آن، مريم را از آسمان به زمين ميآورد و مدل خود را براي تصوير مريم از ميان زنان زيباي كوچه و بازار انتخاب ميكند. اكنون ديگر در صورت اين مريم دنيوي شده، آن شرم مقدس ديده نميشود و بيننده وقتي به تابلو نگاه ميكند، بيش از آنكه به ياد ارزشهاي معنوي آن بيفتد، تنها به زيبايي صورت خيره ميشود.(24)
در هنر ايران (به ويژه دوران اسلامي) و كلاً در هنر مشرق زمين، امّا، عكس اين جريان مشهود است. در هنر ايران، هيچگاه زيبايي، نمايش عريان
اندام انسان نبوده و هنر اين ديار، پيش و به خصوص بعد از اسلام، به طور كلّي براي انسان ـ خاصّه، زنان ـ حرمتي خاص قائل بوده است.
نقوشي كه از البسهي ملل گوناگون، در حجّاريهاي تخت جمشيد باقي مانده، دقيقا نشانگر پوشيدگي شرقيها ـ و از آن جمله ايرانيهاـ در آن روزگاران است.(25) براساس اين نقوش، لباس پارسيها لبادهاي بلند و چيندار است و اين لباس در تمامي نقوش تخت جمشيد بر تن سلاطين هخامنشي ديده ميشود. چنانكه اعراب و بابليها و مصريها و حبشيها و عدهاي ديگر نيز لباس بلند پوشيدهاند.(26)
ضمنا در عصر سلاطين هخامنشي (برخلاف دوران ساساني) نقش زن يا ملكه در نقوش برجسته ديده نميشود و نقوش تخت جمشيد، سرشار از صفوف مردان است.
اين امر، نشانگر عدم دخالت زنان در امور سياسي و اجتماعي بوده(27) و يا آنكه نميخواستهاند زن اسباب نمايش و تبليغ باشد. در داستان اِسِتر و مُردخاي، كه در عهد عتيق نيز آمده است،(28) ميبينيم زماني كه خشايار شاه، سرمست از جام شراب، از ملكهي زيباي خويش (وشتي) ميخواهد پاي به مجلس عيش دربار گذارد تا شاه زيبايي او را به حضّار مجلس نشان دهد، ملكهي
نجيب ايراني از جلوه فروشي به نامحرمان امتناع ميورزد و به قيمت از دست دادن مقام شهبانويي، تن به اين عمل زشت نميدهد.
از عصر هخامنشي كه بگذريم، در تمام نقوش برجستهي سلاطين عصر اشكاني، شلوارهاي بسيار پهن و چيندار ديده ميشود.(29)
تصويري كه از شاپور بابكان، برادر بزرگ اردشير بابكان (سر سلسلهي رژيم ساساني)، بر ديوارسنگيكاخ هخامنشيدر تختجمشيدحجاري شده،(30) وي را در قبايي نشان ميدهد كه پوشيدن آن امروزه در ميان روستاييان ايران مرسوم است، همراه با شلواري بسيار فراخ و بلند.(31) افزون بر اين، تصوير بابك (پدر اردشير) نيز كه در روي يكي از سنگهاي كاخ هخامنشي حجاري شده، به صورت انساني است كه قبايي بلند روي پيراهني دراز پوشيده و شلواري گشاد و فراخ در پاي دارد.(32) خود اردشير و همراهانش، در نقشهاي برجستهاي كه از آنان در فيروزآباد و نيز نقش رجب (نزديك تخت جمشيد) باقي مانده است، قباي ساده و شلوار بلند پوشيدهاند.
از شاپور اول (فرزند اردشير) در نقش رجب تصوير برجستهاي وجود دارد كه لباسش چينهاي فراوان داشته و بسيار فراخ است و شلوار وي تا روي كفش ميرسد. در تصاويري نيز كه از همو در
نقش رستم (نزديك تخت جمشيد) و نيز حجّاريهاي بيشاپور (نزديك كازرون) يافت ميشود و والرين (امپراتور رم) را نشان ميدهد كه در مقابل وي زانو بر زمين زده است، لباس شاپور مركب از قباي بلند و شلوار بسيار فراخ و چيندار است و سواران همراه شاه هم پوششي چون او دارند.(33)
از بيشاپور آثاري موزاييكي به جاي مانده كه نوع پوشاك زنان ايراني را در دورهي ساساني نشان ميدهد. اين لباس كاملاً پوشيده و بلند است و «نوع نژادي اشخاص و لباسها و طرز نشستن همه ايراني است».(34) افزون بر اين، بايستي از يك بشقاب نقرهي كهن ياد كرد كه هم اينك در كتابخانهي ملي فرانسه نگهداري ميشود. در تصاوير اين بشقاب، كه نمونههايي از لباس زنان ايراني در اواخر عهد ساساني يا پس از آن را نشان ميدهد، زنان هر كدام دو پيراهن روي هم پوشيدهاند و يكي از آنها، چادري بر سر دارد كه شبيه چادر معمولِ زنانِ كشورمان در عصر حاضر است.(35)
در دو تصوير به جا مانده از لباس زنان ايراني در عصر هخامنشي و اشكاني نيز ميبينيم كه زنان عموما چادر بر سر دارند و پيراهنهاي بلندي كه تا مچ پاي آنان را ميپوشاند، به تن كردهاند.(36)
مزيد بر آنچه گفتيم، در مينياتورهاي ايراني، زن در نهايت سادگي تصوير شده و داراي حجاب و پوشاك بلند است. حتي در صحنههاي عيش و طرب درباري، زنان رقصنده و نوازنده، به نحو محجوب تصوير شدهاند.(37)
خانم بنفشهي حجازي، طيّ بحثي ممتّع، حجاب و پوشيدگي زن را در نقاشيهاي مينياتور نشان داده است.(38)
حتي واژههايي كه در زبان فارسي براي لباس به كار رفته، حاكي از ستر و پوشيدگي است: پوشش، پوشاك، تن پوش، پوش (به معني جامه و نيز خيمه)، پوشني (به معني پوشش و نيز مطلقِ پوشيدني)، پوشيدني، روپوش، زير پوش، بالا پوش، پوشك، پرده پوش، پردگيان (دوشيزگان و زنان حرم)، شيك پوش، سياهپوش، سفيد پوش، سبز پوش، سرخ پوش، پشمينه پوش، پلنگينه پوش، زره پوش، كفن پوش، روبنده، پوشيه، نقاب، و ...(39)
چنانكه در زبان عربي نيز چنين است: لباس، ستر، ستار، ساتر، مستور، مستوره، غطاء، كسوة، كساء، غفره، غشاوه، غاشيه، حجاب، محجّبه، مخدّره و...
اينها همه ميرساند كه لباس، در فرهنگ كهن ايران و عرب، وسيلهاي براي پوشاندن بدن و مخفي
نمودن تن از چشم ديگران است، و اين در حالي است كه در زبان انگليسي، به جاي واژهي لباس و پوشاك، لفظ (Dress)به كار ميرود كه از ريشهي لاتيني (Directus) به معني «مستقيم كردن، مرتب ساختن، آماده كردن، آراسته كردن و زينت كردن» گرفته شـده است و بهخوبي پيداست كه در اين زبان، معني و فلسفهي اصلي لباس، آراستگي و زيبايي و مرتب و منظم بودن است، نه ستر و پوشيدگي آن.(40)
وجود عنصر حيا و عفاف در فرهنگ ايران زمين، چنان كه ديديم، سابقهاي ديرين دارد. اسلام كه آمد، بر اين عنصر تأكيد مضاعف كرد و به عنوان «لباس التقوي» (كه در روايات اهل بيت عليهمالسلام به «عفاف» تفسير شده) از همه سو به تقويت آن پرداخت، تا آن جا كه ـ همان گونه كه مشاهده كرديم ـ يكي از ويژگيهاي بارز قرآن، توصيف عفيفانهي صحنههاي جنسييي است كه در خلال نقل حوادث، ناگزير از بيان آنها بوده است.
با عطف نظر به آنچه گفتيم، اينك به سراغ فردوسي و شاهنامه ميرويم:
سرايندهي شاهنامه (در حدّ مقدور خويش) به قرآن مجيد تأسّي جسته و در توصيف عفيفانهي صحنههاي شهوي، و اجتناب از هتّاكيها و پردهدريهاي جنسي، مدل خويش را اين كتاب
بزرگ قرار داده است. شاهنامه پژوهان «استعمال زبان استعاره در مسايل جنسي، به آهنگ مراعات عفت كلام» (41) را به حق از خصايص بارز فردوسي در تنظيم شاهنامه به شمار آورده، بر «پاكي اخلاق و عفت نفس و حُجبِ كلام» استاد طوس تأكيد كردهاند.
بديعالزمان فروزانفر معتقد است: «فردوسي به پاكي اخلاق و عفّت نفس و سخن، بر همهي شعرا فزوني و برتري دارد و ميتوان گفت او نخستين شاعر است كه سخن خود را به عبارات ناشايست و كلمات ناپسند و زشت نيالوده و گاه گاه اگر بدين گونه كلمات حاجت افتد به كنايهاي پسنديده كه نشان كمال عفت و بسياري شرم است برگزار ميكند».(42)
ذيلاً به ذكر نمونههايي از تصويرِ حُجبآميزِ صحنههاي جنسي و شهوي در شاهنامه ميپردازيم كه، در عين حال، حاكي از اوج هنر شعري و قوّهي تخيّل استاد طوس نيز هست:
1. رمز اقدام بسيار زشت ضحاك به قتل پدر خويش (مرداس) را در ناپاكي مادر وي جستجو كرده و از اين «خُبْثِ مَولِد» با تلويح و تلميحي ظريف اينچنين پرده برميدارد:
زدانا شنيدم من اين داستان ضحاك به خون پدر گشت همداستان
به خون پدر، هم، نباشد دلير كه فرزندِ بَد، گر شود نرّه شير
پژوهنده را راز با مادر است مگر در نهانش سخن ديگر است
بيفزاييم كه، از عادات بسيار زشت ضحاك وارونه خوي، اين بود كه هرزهوار چشم به ناموس ديگران داشت و هر:
به پرده درون بود، بيگفت و گوي كجا نامور دختري خوبروي
نه بر رسم دين و نه بر رسم كيش پرستنده كرديش بر پيش خويش
چنان كه، وقتي بر جمشيد پيروز شد و تخت و تاج وي را به يغما برد، دستور داد دختران جمشيد را نيز، به عنوان غنيمت مشروع! اين فتحالفتوح! به ايوان وي برند:
برون آوريدند لرزان چو بيد دو پاكيزه از خانه جمّشيد
سر بانوان را چو افسر بدند كه جمشيد را، هر دو دختر بدند
دگر پاكدامن به نام ارنواز زپوشيدهرويان يكي شهر ناز
بر آن اژدهافش سپردندشان به ايوان ضحاك بردندشان
2. گزارش بر خوابيِ فريدون با دختران جمشيد، ارنواز و شهرناز را (كه به اسارت، در حرمسراي ضحاك بودند) چنين عفيفانه نقل ميكند: به ضحاك گفتند چه نشستهاي كه فريدون پاي در مُشكوي تو نهاده و:
به ديگر عقيق لب ارنواز به يك دست گيرد رخ شهرناز
به زير سر از مشك بالين كند شب تيرهگون، خود بَتَر زين كند
3. از ازدواج فرزندان فريدون با دختران پادشاه يمن چنين تعبير ميكند:
ببايد برآميخت با يكدگر كنون اين گرامي دو گونه گوهر
4. در شرح نخستين ديدار زال و رودابه (پدر و مادر رستم) براي آنكه بفهماند كار آن دو عاشق دلباخته از مغازله بيش نگذشته، از تعبيري شيوا و ظريف سود ميجويد كه در عين عفاف و نجابت، سخت حماسي بوده و دقيقا مناسب با رزمنامهي منظوم، و سازگار با دست و دامني است كه جهان پهلوان پروريد:
مگر شير كو گور را نشكريد(43) همش بوس بود و كنار و نبيد
لطف تعبير فوق، براي كساني كاملاً قابل درك است كه صلابت شير به هنگام شكار و تسليم گور (با آن خطوط رنگين و چشم نواز) را ديده باشند. قبل از اين ديدار نيز، كنيزكان رودابه به خاتون خويش گفته بودند كه ديدار زال با وي دور از چشم نگهبانان كاخ، راهي ندارد جز آنكه:
به نزديك ايوان و كاخ بلند خرامد مگر پهلوان با كمند
شود شير شاد از شكار بَره(44) كند حلقه در گردن كنگره
بدين گونه، هم حماسه گفته و تعبيري كاملاً همساز با تب و تابِ رزمنامه آورده، و هم عفّت كلام را رعايت كرده و در عين رسايي گفتار، آن را به زيور عفاف نيز آراسته است (قابل توجه آنان كه «هنر» را با «هرزگي» و «هرزهدرايي» يكي گرفتهاند!).
مگر شير، كو گور را نشكريد!
5. انوشيروان، در نامهي تند و شديد اللحني كه به پسرش نوشزاد مينويسد و وي را از اينكه همچون مادرش كيش مسيح را برگزيده و آيين زردشتي را فرو گذارده است سخت ملامت ميكند، ميگويد: حاصل آميزش من و همسرم، به وجود آمدن فرزندي بود كه با من دشمن از آب درآمد. فردوسي، از استقرار نطفه در زهدان مادر و باليدن و برآمدن آن، در بيان و تمثيلي عفيفانه، چنين تعبير ميآورد:
به جاي دگر يافته جاي خواب گر از پشت من رفت يك قطره آب
بترسم، كه رنج از من آمد مرا چو بيدار شد، دشمن آمد مرا
6. قيصر روم زماني كه دخترش، مريم، را به عقد خسرو پرويز درآورد و او را همراه خسرو به ايران گسيل داشت تا تخت سلطنت را از چنگ بهرام چوبينه بيرون آورد، به وي سفارش كرد كه در راه از آميزش با خسرو بپرهيزد و بيجامه در نگاه او ظاهر نشود...
نگهدار و مگشاي بند از ميان بدو گفت دامن زايرانيان
ببيند، كه كاري رسد نو ترا برهنه نبايد كه خسرو ترا
7. جالبتر و گوياتر از همه، داستان اردشير و دختر اردوان و موبد است: اردشير بابكان به سلطهي اشكانيان بر ايران پايان ميدهد و آنان را، كشته يا منزوي، از عرصه بيرون ميراند. دخترِ آخرين پادشاه مغلوب آن سلسله را نيز به عقد خويشدرميآورد.دختر،بهتحريكبستگانخويش،
در پي مسموم كردن اردشير برميآيد و اردشير، پس از آگاهي از توطئه، دختر را ـ كه از شاه حملي نيز در شكم داشته ـ به دست وزير خويش (گران خوار) ميسپارد تا جهان از وجود وي بپيرايد.
زمان ميچرخد و از قضاي روزگار، اردشير ديگر صاحب فرزند نميشود تا تخت و تاج را به وي بسپرد. لاجرم، با فرا رسيدن پيري، غبار اندوه بر چهرهاش مينشيند و نگران از آيندهي تاريك، عقدهي دل پيش وزير خردمند خويش ميگشايد ـ و موبد مژدهاش ميدهد كه نگران نباش، من همسرت را در ساليان پيش نكشتهام و اينك، تو فرزندي جوانو برومند داريكه شايستهي جانشيني توست و هرگاه بخواهي به حضور خواهم آورد...
در مراسم باريابي، وزير دستور ميدهد تا خازن دربار، آن حِقّه سر بمُهر را كه سالها پيش تحويل گرفته بود، نزد پادشاه حاضر كند. شاه با ديدن محتواي حقّه ـ كه شيئي خونين و خاكستر آلوده بود ـ حيرت زده از وزير ميپرسد: اين ديگر چيست؟!
و وزير پاسخ ميدهد كه: نشانِ مرديِ خود اوست كه در همان روزِ صدورِ فرمان قتل دختر اردوان بريده است تا كسي تهمت همبستري با همسر شاه را به وي نزند. حال ببينيم كه استاد طوس، چگونه در «لفافي از شرم و آزرم» از گفتگوي شاه و وزير سخن ميگويد:
نهاده بر اين حقّه بر مُهر كيست؟ بدو گفت شاه اندر اين حِقّه چيست؟
بريده زبُن، بار شرم من است بدو گفت كاين خون گرم من است
كه تا بازخواهي تنش بيروان سپردي به من دختر اردوان
بترسيدم از كردگار جهان نكُشتم، كه فرزند بُد در نهان
بريدم هم اندر زمان شرم خويش بخستم، به فرمانْت، آزرم خويش
به درياي تهمت نشويد مرا(45) بدان تا كسي بد نگويد مرا
چنانكه ميبينيم، در ابيات فوق، استاد طوس از نشان مردي، «بار شرم» يا «شرم» و «آزرم» تعبير ميآورد. همين عفّت كلام، او را واميدارد كه در موارد گوناگون، از خانه و حرمسرا تعبير به «جايِ نهفت» كند. در داستان انوشيروان و نوشزاد، به مناسبت بحث از همسر انوشيروان ميگويد:
و گر پاكدل مرد يزدان پرست اگر شاه ديدي، اگر زيردست
نه از خورد و پوشاك و جاي نهفت چنان دان كه چاره نباشد زجفت
نيز (از زبان اسكندر به روشنگ):
شبستان شاهان نهفت تو باد هميشه دل شرم جفت تو باد
همچنين در قضيهيبهرامگور وماهيار (بازرگان پير) بهرام از كنيزك درخواست كرد كه يك شب وي را در منزل خويش جاي دهد و در نتيجه،
كه مردي همي خواهد از ما نهفت(46) بيامد كنيزك به دهقان بگفت
اهميت اين خصلت فردوسي را زماني كاملاً درمييابيم كه با كاربرد مكرّر واژههاي ركيك و مستهجن در كلام شاعراني چون سوزني و حتّي سنايي و مولوي آشنا باشيم و فيالمثل داستان
ركيك جوحي (آن هم به بهانهي شرح قصهي موسي ـ علي نبيّنا و آله و عليه السّلام ـ و سحرهي فرعون، و تفسير آيهي شريفهي (قالوا لا ضير إنّا إلي ربّنا منقلبون)!)
يا قصه ركيكترِ بر خوابيِ آن خاتونِ بيتجربه با حمار را در مثنوي «معنوي» خوانده باشيم.(47) (گويا، رخصتهاي فقه بوحنيفه، در حوزهي عرفان نيز خالي از تأثير نبوده است!).
پيداست تا دل و جان كسي به گوهر «عفاف» آراسته نباشد، در گفتار و رفتارْ «عفيف» نخواهد بود؛ و فردوسي خانهي جان به زينت عفاف آراسته بود كه اين چنين، در «عفت كلام» سرآمد شاعران گرديد. چنان كه در مقدمهي شاهنامه از آلودگي حماسهسراي عصر خود «دقيقي» (كه گويند دل در كمند عشق غلامي جوان داشت و در حال مستي، به دست همو كشته شد) منتقدانه با تعبير «خوي بد» ياد ميكند و از خداي جهان ميخواهد كه وي را بابت اين گناه ببخشايد:
ابابد هميشه به پيكار بود... جوانيش را خوي بد يار بود
نبد از جوانيش يك روز شاد بدان خوي بد جان شيرين بداد
به دست يكي بنده بر كشته شد... يكايك از او بخت برگشته شد
بيفزاي در حشر جاه ورا الهي عَفُو كن گناه ورا
(1) تحريم: 4.
(2) بقره: 102.
(3) بحارالانوار، مجلسي، همان، 72/93.
(4) انگشتگر: زغال فروش.
(5) يادداشتهاي قزويني، به كوشش ايرج افشار (انتشارات دانشگاه تهران) 6/103.
(6) محاضره الادباء، راغب اصفهاني (المكتبة الحيدرية، قم 416 ق) 3/6.
(7) گلنار، شكوفه و گل سرخ انار برّي است كه مشّاطگان قديم در آرايش چهرهي نوعروسان از آن بهره ميجستند.
(8) بحارالانوار، همان، 7/331 و 337 و 39/204 و 209، و...
(9) همان: 16/66.
(10) روايات اين بخش، از كتبي چون تحف العقول، غررالحكم، اصول كافي، نهج البلاغه، و به ويژه بحارالانوار مرحوم مجلسي (جلد اوّل و ...) گرفته شده است.
(11) حديث پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم (من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، تحقيق و تعليق: سيدحسن موسوي خرسان، چ5، دارالكتب الاسلامية، تهران 1390 ق، 4/267).
(12) فرمايش امام هفتم عليهالسلام به هشامبن حكم (اصول كافي، كليني، همان، كتاب العقل و الجهل).
(13) خردنماي جهانافروز، ابوالفضل يوسفبن علي مستوفي، با مقدمه و تصحيح و تعليقات دكتر محمود عابدي (مركز نشر فرهنگي رجاء، تهران 1368 ش) ص20.
(14) فردوسي، از تعبير «جاي خرد» به معناي «جايگاه فكر و انديشه آدمي»، در موارد متعدد بهره گرفته است. در قضيهي زال و رودابه: دگر شد به راي و به آيين و خوي چو بگرفت جاي خرد آرزوي و در وصف رستم: به خشم اندرون، شير جنگي بود به جاي خرد، سام سنگي بود ر.ك، شاهنامه، همان، 1/160 و 237 ـ ع. مُنذر
(15) سخن و سخنوران، بديعالزمان فروزانفر (چ3، شركت سهامي انتشارات خوارزمي، تهران 1358) صص 47 ـ 49.
(16) شاهنامه، همان، 2/115 و 5/67 و... مثال عربي اين قاعده: «فاخذناهم اخذَ عزيزٍ مُقتَدر» (قمر:42) و جَلَستُ جُلُوسَ القاضي است.
(17) شاهنامه، براساس چاپ مسكو، به ترتيب: 1/21 و 3/196، 1/24، 1/52، /154، 1/76، 1/119، 2/111، 2/179، 5/61، 5/195.
(18) مجلهي نشر دانش، سال 8، ش 2، بهمن و اسفند 66، مقالهي دكتر نصراللّه پورجوادي تحت عنوان حكمت ديني و تقدّس زبان فارسي، ص6. و نيز ر.ك به مقالهي ديگر پورجوادي با عنوان نگاهي ديگر به فردوسي عليه الرّحمه، مندرج در: همان مجله، سال 8، ش 1، آذر و دي 66، صص 2 ـ 9.
(19) در اين آيات نيز، قرآن در تعبير عفيفانه و تمثيل محجوب از آميزش زن و مرد، سنگ تمام گذارده است: «وَ يَسْاَلُونَكَ عَن الْمَحيض قُلْ هُوَ اَذَيً فَاعْتَزِلُوا النّساءَ في المَحيض وَ لاتَقْرَبُوهُنَّ حَتّي يَطْهُرْنَ فَإذا تَطَهَّرْنَ فَآتُوهُنَّ منْ حَيثُ اَمَرَكُمُ اللّهُ إنَّ اللّهَ يُحبُّ التَّوابينَ وَ يُحبُّ المُتَطهّرين نساءُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَاتُوا حَرْثَكُمْ أنّي شئْتُمْ...»(بقره:222 ـ 223)
(20) داريوش شايگان، ضمن بحثي عميق در ماهيت آداب و رسوم تمدنهاي آسيايي، و تضادّ بنيادين آن با فرهنگ و تمدّن غرب، مينويسد: «جوهر سازندهي آداب آسيايي را ميتوان دو مفهوم اساسي، يعني حريم و حيا، خلاصه كرد. اين دو مفهوم با هم ارتباط دارند: حريم مرز ايجاد ميكند، چنان كه حيا از آشكار ساختن و نمايش و برخوردهاي تند ميپرهيزد. اين دو حالت اساسي كه بر يك دنيا معني مبتني بودهاند، در كليهي شئون زندگي، روابط اجتماعي، حتي در هنر يعني معماري، ادبيات و شيوهي تفكر اثر گذاشته است...
(21)ر.ك،هنردرگذرزمان،ترجمهيمحمدتقيفرامرزي،ص579.
(22) ر.ك، تاريخ هنرنوين، ترجمهي محمدتقي فرامرزي، ص24.
(23) حجاب در هنرهاي تجسّمي، مهران صدرالسادات، مندرج در: مجله مشكوة، همان، ش39، تابستان 1372 ش، صص 105 ـ 107، به نقل از: Larivisat italiana, Arte edenaron, febbraio 1977.7
(24) «داود» ميكل آنژ، مجسمهي مردي جوان است در غايت زيبايي و برومندي جسمي، كه لخت مادرزاد است و نه تنها عضلات سر و سينه و دست و پاي او، بلكه جزئيات اسافل اعضايش نيز به دقت حجّاري شده است.
(25) براي مشاهدهي اين نقوش، نگاه كنيد به كتابي كه دكتر فريدريش زاره و دكتر ارنست هرتزفلد تحت عنوان: Iranische Felsreliefs نوشته و در تاريخ 1910 در برلن به طبع رساندهاند.
(26) تاريخ لباس در ايران، دورهي هخامنشي، پرويز بهنام، مندرج در: مجلهي سخن، دورهي سوم، ش2، اردبيهشت 1325 ش، صص 135 ـ 140. نيز ر.ك، جامهي پارسيان در دورهي هخامنشيان، يحيي ذكاء، مندرج در: مجله هنر و مردم، دورهي جديد، ش 18، فروردين 43، صص 10 ـ 19 و ش 19، اردبيهشت 43، صص25ـ31.
(27) تاريخ لباس در ايران، دورهي ساساني، پرويز بهنام، مندرج در: مجلهي سخن، همان، ش 5، آبان 1325، ص 334.
(28) ر.ك، كتاب المقدس (عهد عتيق)، طبع لندن 1272ق /1856 م، كتاب استير.
(29) تاريخ لباس در ايران، دورهي اشكاني، پرويز بهنام، مندرج در: همان، ش 3، خرداد 1325، ص 196.
(30) ر.ك، كتاب Iran in the Ancient East، نوشتهي ارنست هرتزفلد، طبع 1941 لندن و نيويورك، ص307 و309.
(31) تاريخ لباس در ايران، دورهي ساساني، همان، ش 4، مهر 1325، صص 286 ـ 287.
(32) همان: ش 4، ص 287.
(33) همان: ش 4، ص 289 و ش 5، صص 335 ـ 337. براي بررسي مداراك مربوط به پوشاك ايرانيان و رسيدگي به نوشتهها و نظريات شرق شناسان در اين باره، ر.ك به مقالهاي با همين عنوان از جليل ضياءپور، مندرج در: مجلهي هنر و مردم دورهي جديد، ش 65، اسفند 46، صص 11 ـ 24.
(34) هنر ايران، گيرشمن، ص 146.
(35) ر.ك، فصل مربوط به لباس در ايران باستان در كتاب لباسهـاي مصـر قديـم و بينالنهريـن و ايـران، تـأليف خانم Mary G.Houston. ترجمهي اين فصل، با عنوان لباس در ايران باستان، در مجلهي سخن، دورهي يازدهم(سال 1339ش)، شمارههاي5 و6 آمده و تصوير بشقاب مزبور را ميتوانيد در شمارهي 6 (مهر 1339)، ص631 ببينيد.
(36) فرهنگ برهنگي و برهنگي فرهنگي، غلامعلي حداد عادل (چاپ پنجم، انتشارات سروش، تهران 1372 ش) ص 25.
(37) حجاب در هنرهاي تجسمي، همان، صص 108 ـ 109
(38) ر.ك، بررسي حضور زن در نقاشي ايراني، بنفشهي حجازي، مندرج در: مجلهي گلچرخ، ش 11، مرداد و شهريور 1374، صص 28 ـ 29، و كلاً صص 27 ـ 31.
(39) فردوسي گويد: هوا بر گلانزار بخروشدا. دو رخ را به چادر ببايد نهفت. يا: زمين چادر سبز در پوشدا
(40) فرهنگ برهنگي و برهنگي فرهنگي، همان، صص 41ـ43.
(41) ازرنگ گل تارنج خار؛ شكلشناسي قصههاي شاهنامه، قدمعلي سرّامي، همان، صص 367 ـ 368.
(42) سخن و سخنوري، همان، ص 49. محمدعلي فروغي نيز مينويسد: «از خصايص فردوسي، پاكي زبان و عفّت لسان اوست. در تمام شاهنامه يك لفظ يا يك عبارت مستهجن ديده نميشود؛ و پيداست كه فردوسي بر خلاف غالب شعراي ما از آلوده كردن دهان خود به هزليّات و قبايح احتراز داشته است، و هر جا كه به مقتضاي داستانسرايي مطلب شرمآميزي ميبايست نقل كند، بهترين و لطيفترين عبارات را براي آن يافته است» (هزارهي فردوسي؛ شامل سخنرانيهاي جمعي از فضلاي ايران و مستشرقين دنيا در كنگرهي هزارهي فردوسي، همان، صص 33 ـ 34).
(43) بعدا هم، وقتي كه رودابه ماجراي ديدار با زال را براي مادرش شرح داد گفت: ميان من و او، خود آتش بتفت جز از ديدني چيز ديگر نرفت
(46) شاهنامه، همان، 7/350. بر همين نمط، زماني كه با شوي خويش در خانه از بهرام پذيرايي كرد، پيش از آنكه بهرام وارد خانه شود، آن زن زپيش اندرون رفت و خانه برفت» «خود آمد به جايي كه بودش نهفت (همان: 7/381).
(47) در اين باب، ر. ك، بحث ممتّع دكتر حسين رزمجو، در مقايسهي ميان فردوسي و آن ديگران، در كتاب شعر كهن فارسي در ترازوي نقد اخلاق اسلامي، همان، 2/162 ـ 166 و 235.
) به گفتهي دكتر غلامحسين يوسفي: داستانهاي عاشقانهي شاهنامه «از روح حماسهي ملي و فضاي پهلواني متأثر است. پهلوانان در عين وفاداري به عشق و پيمان خويش، از شيفتگيهاي آشفتهوار عشّاق ديگر دور ميمانند يعني عشقشان هم، مردانه است و پهلواني. زنان نيز، هم زيبايند و عشق آفرين، و هم پاكدامن و باوقار. تنها زيبايي و لطف و خرام زنانهشان نيست كه دل را به سوي آنها ميكشد، بلكه منش نيك و فضايلشان هم بر جاذبه و جمال آنان ميافزايد و دلانگيز است و دوست داشتني» (برگهايي در آغوش باد، دكتر غلامحسين يوسفي، همان، 1/13).
) نيز در شرح ماجراي كفشگرزادهاي كه قوّه باهش ضعيف بود و مادرش چند جام باده به وي خورانيد تا در كارِ برخوابي با همسر خويش پيروز گردد، گويد: بهرام گور، با مشاهدهي آثار سوء مستي، شرابخواري را در كشور ممنوع كرده بود و اوضاع، زني خواست با چيز و نام و گهر چنين بود، تا كودكي كفشگر همي زار بگريست مامش زبخت نبودش در آن كارافزار سخت بخور تا شوي ايمن و شادكام به پور جوان گفت كاين هفت جام كلنگ از نمد كي كَنَد كانِ سنگ؟ مگر بشكني امشب آن مُهر تنگ هم اندر زمان آتشش سخت گشت بزد كفشگر جام مي هفت و هشت
1. بحارالانوار,علامه مجلسي
2. بحارالانوار,علامه مجلسي,jeld=16,safhe=66
3. بحارالانوار,علامه مجلسي,jeld=39,safhe=204، 209
4. بحارالانوار,علامه مجلسي,jeld=7,safhe=331
5. بحارالانوار,علامه مجلسي,jeld=7,safhe=331، 337
6. خردنماي جهانافروز,ابوالفضل يوسفبن علي مستوفي,مركز نشر فرهنگي رجاء,mahal=تهران,tarikh=1368,safhe=20
7. محاضره الادباء,راغب اصفهاني,المكتبة الحيدرية,mahal=قم,tarikh=1416ق,jeld=3,safhe=6
8. من لايحضره الفقيه,شيخ صدوق,دارالكتب الاسلامية,mahal=تهران,tarikh=1390ق,jeld=4,safhe=267
9. يادداشتهاي قزويني,كوشش: ايرج افشار,دانشگاه تهران,mahal=تهران,jeld=6,safhe=103
10.